سلام
خوبین
روزتون بخیر
تازه متولد شده بودم ، خونواده خوشحال بودن
نمویدونم . شاید هم ناراحت . چون چیزی رو خودم ندیدم ، راجع بهش نمینویسم .
ولی گفته های مادرم رو مینویسم
پدرم خیلی مرد بد اخلاق و بد کردار و تن پروری بود . خودخواه و مغرور و بد ذات .
ایمنا رو چون خودم هم لمس کردم میگم . وگرنه هیچ کس راجع به پدرش اینطوری نمیگه .
پدرم روزها خواب ، شاید هم بیرون به بهانه کار ولی ... نه ، و شبها با دوستاش بساط مستی و میگذاری و عیاشی
اینقدر این کار براش مهم بود که هیچ چیز رو به این موضوع ترجیح نمیداد .
گشتن با دوستان
عرق خوری
مستی
داد و بیداد فقط در خونه و ...
مامانم میگه وقتی مست میاومد خونه من تو و خواهدت رو که یکسال ازت بزرگتره زیر تخت ، رو یخچال ، اینطرف ، اونطرف و ... قایم میکردم .
بابتون وقتی میاومد با پا محکم روی پتو ها راه میرفت . فکر میکرد بچه ها زیر پتو خوابن .
عجب بساطی داشتیم.
وقتی الان باهاش صحبت میکنیم ، میگه ما جزو بهترین خونواده های منطقه بودم . پولدار و ...
البته خوب شاید اینطوری بود ولی پول داشتن عمو و عمه و پدر و برادر چه ربطی به این و اون داره .
بابام همیشه عادت باش از داشته های دیگران برای ما حرف میزد . تازه اگر حوصله داشت و میتونستیم بشینیم کنارش حرف بزنیم .
ما هیچ وقت نتونستیم دور هم بشینیم و احساس کنیم که یک خونواده هستیم .
خونواده نبودیم .
چند تا بچه قد و نیم قد و یه زن بدبخت به زور عقد شده و یه مرد تن پرور بیکار علاف
هیچکدوم حرف هم رو نمیفهمیدیم...
خلاصه
من از اون روزای اول که بدنیا اومدم مشکل داشتم . مریض بودم ، مدام بیمارستان و دکتر و...
بعد از چهل و پنج روز که بدنیا اومدم منو بیمارستان بستری کردند . حدود 50 روز بیمارستان بستری شد .
گلاب تو روتون . هرچی میخوردم بالا میاوردم .
خشک خشک شده بودم .
مثل نی قلیون ...
اشک و لبخند ...
ما را در سایت اشک و لبخند دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dmajid-shayesteh9 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:49